دل شکسته....

سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد

تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد

بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من

که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد

بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم

و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد

چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي

که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد

 

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:1 توسط مونا| |


وقتی خورشید غروب می کنه وقتی دلتنگی میاد غمی میاد که اسمش رویاست رویای من جای تو خالیست


اما دیگه نیستی و من با خاطره نگاهت لحظات را به مردن سپری می کنم

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:12 توسط مونا| |

★گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه


گریه کن گریه غروبه مرهم این راه دوره★


★سر بده آواز هق‎هق خالی کن دلی که تنگه


گریه کن گریه قشنگه گریه قشنگه★


★گریه سهم دل تنگه گریه کن گریه قشنگه


بزا پروانه احساس دلتو بغل بگیره★


★بغض کهنه‎رو رها کن تا دلت نفس بگیره


نکنه تنها بمونی دل به غصه‎ها بدوزی★


★تو بشی مثل ستاره تو دل شبا بسوزی


گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه★


★گریه کن گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه


گریه کن گریه غروبه مرهم این راه دوره★


★سر بده آواز هق‎هق خالی کن دلی که تنگه


گریه کن گریه قشنگه گریه قشنگه★


★گریه سهم دل تنگه گریه کن گریه قشنگه


گریه قشنگه قشنگه  قشنگه قشنگه ★

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:9 توسط مونا| |


اسمش نه عشق است نه علاقه نه حتی عادت!

حماقت محض است دلتنك كسی باشی كه دلش باتونیست...

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:51 توسط مونا| |

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.

لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،

خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و

در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش

را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،

از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد

ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست

در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))

وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،

خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم

و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر

باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم


نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:45 توسط مونا| |

دختري با ظاهري ساده از خيابان مي گذشت
كه پسري در پياده رو به او گفت:
«چطوري سبيلو ؟»
دختر خونسرد، تبسمي كرد و جواب داد:
« وقتي تو ابرو بر مي داري ، مو رنگ مي كني و گوشواره ميندازي، من سبيل مي ذارم تا جامعه ، احساس كمبود مرد نداشته باشه :)))

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:43 توسط مونا| |

سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم

 

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

 

 پرم از رنج و شکستن، ‌دل خوش سیری چند ؟

 

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

 


هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد

 

بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم

 


تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

 

اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم

 


بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه

 

روزگاریست که چون سایة بی تصویرم

 


دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

 

دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:23 توسط مونا| |


 

 

  اینجا زمین است ، زمین گرد است

 

 

  تویی که مرا دور زدی... فردا به خودم خواهی رسید!!!

 

 

 

 

  حال و روزت دیدنیست ...


نوشته شده در پنج شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:43 توسط مونا| |

اگر روزی تهدیدت کردند،

                     بدان در برابرت ناتوانند!

اگر روزی خیانت دیدی،

                    بدان قیمتت بالاست!

اگر روزی ترکت کردند،

                 بدان با تو بودن لیاقت می خواهد

نوشته شده در چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:26 توسط مونا| |

کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت :

غرور ، عشق ، دروغ

اونوقت کسی از روی غرور برای عشق دروغ نمی گفت

نوشته شده در چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:41 توسط مونا| |


Power By: LoxBlog.Com